ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من