رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند