عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین