سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم