در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید