پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش