گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
کرامت پیشهای بیمثل و بیمانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!