بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست