جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست