با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات