مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو