چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را