علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود