تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را