مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را