سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را