امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
به مسجد میرود معنا کند روح عبادت را
به مسجد میبرد با خود علی امشب شهادت را
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت