رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی