دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی