میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
به کدام واژه بخوانمت، به کدام واژۀ نارَسا؟
به کدام جلوه بجویمت؟ متعالیا و مقدّسا!
کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت