باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است