پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم