شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند