دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی