فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید