به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟