به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید