با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید