کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست