انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید