ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...