پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود