پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را