پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد