پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید