تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد