پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد