فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد