عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی