حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم