پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است