غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو