خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست