کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین