همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم