چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده