آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است