«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود