بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده