لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده